جویندگان عاطفه به دنبال یک آشنا |
|||
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:8 قبل از ظهر :: نويسنده : مينا
پدرم را در پارس آباد گم كردم دختر چشم انتظار يك روز بابا محمدرضا و عمورحيم باهم رفتند و ديگر برنگشتند . من آن زمان سه سال بيشتر نداشتم. هر روز كه بزرگتر مي شدم و از مادرم و مادربزرگم سراغ پدرم محمدرضااقبالي و عمويم رحيم را كه در سال ۷۵ در دانشگاه تبريز دانشجو بود ، مي گرفتم اما هميشه در چشم هاي مرطوب و غمگين آنان يك انتظار مي ديدم. كم كم يادگرفتم كه غمم را پنهان كنم. حالا درست من ۹ ساله شده ام. به مدرسه مي روم و با دوستانم حرف مي زنم. هر روز همكلاسي هايم از پدرشان حرف مي زنند ، اما من فقط مي دانم پدرم كارمند بانك بوده است و ۲۵ دي ماه سال ۷۵ براي هميشه در پارس آباد ناپديد شده است. پدر يك روز قصه رفتن پدرم را نوشتم و قلب كوچكم تا صبح گريه كرد. دوري سخت است، جدايي سخت است و انتظار سخت تر
عمو دلم نمي خواهد به انتظار فكر كنم دوست دارم پدرم به خانه برگردد، دوست دارم لااقل كسي پيدا شود و به من بگويد: ليلا پدرت پيدا شده است. من بابايم را مي خواهم ، شما را به خدا كمك كنيد پدرم را پيدا كنم تا من هم بتوانم بگويم پدر دارم و قلب كوچكم آرام گيرد
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|